سفره ی یلدائی ما را تو یادت نیست ، هست؟

رقص شمع و جمع شیدا را تو یادت نیست ، هست؟


صورتِ آسوده و خندانِ ما را دیده ای؟

چهره ی خندانِ بابا را تو یادت نیست هست؟


گیسوی مُشکین و رخ سیمین و دامن پر زِ مِهر

مادری چون شاخِ طوبی را تو یادت نیست ، هست؟


خنده های بی دلیل و خاطراتِ مانده از

قبلِ آن آشوب و بلوا  را تو یادت نیست ، هست؟


بعد از آن شد وعده ها بسیار اما بی عمل 

وعده های مانده بر جا را تو یادت نیست ، هست؟


تا زمستانم بهاری شد ، بهارم شد خزان

رنگِ سبزِ دشت و صحرا را ، تو یادت نیست ، هست؟


من چه گویم ؟ از کجا ؟ از آنچه از کف داده ایم؟

آبی زیبای دریا  را تو یادت نیست ، هست؟


سردی بهمن  به روی کرسی یلدا نشست 

گرمیِ شبهای یلدا را تو یادت نیست ،هست؟


یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور

معنی این فالِ زیبا را تو یادت نیست، هست؟


 کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور 

قولِ حافظ بهرِ فردا را تو یادت نیست هست؟


کلبه ی احزان دقیقا کشور امروز ماست 

شوکتِ این باغ مینا  را تو یادت نیست ، هست؟


ای دلِ غمدیده حالت به شود دل بد مکن 

وعده ی شادیِ دلها را تو یادت نیست ، هست؟


بارالها قرعه ی شادی بنامِ ما بزن 

گریه ی پنهان و پیدا را تو یادت نیست ، هست؟


تا که شاید در سپهر ما بخندد ماهتاب 

خنده ی ماه فریبا را تو یادت نیست هست؟


یا که پایان یابد این دوران ، نگویم سالِ بعد 

پرچم ایرانیِ ما را ، تو یادت نیست هست؟


                                    #سپهر 



مشخصات

آخرین جستجو ها